موضع ائمه (ع) نسبت به سه منبع ديگر

علامه مجلسي در بحار روايتي از برخورد علمي امام صادق با يك طبيب هندي آورده است كه خلاصه آن به شرح ذيل است « عن الربيع صاحب المنصور قال حضر ابوعبدالله جعفر بن محمد بن الصادق (ع) مجلس المنصور يوماً و عنده رجل من الهند يقرأ كتب الطب فجعل ابوعبدالله الصادق جعفر بن محمد (ع) ينصت لقرائته فلما فرغ الهندي قال له يا اباعبدالله اتريد مما معي شيئا قال لا فانّ ما معي خير مما معك... فقال الصادق (ع) افتراني عن كتب الطب اخذت قال نعم قال لا والله ما اخذت الا عن الله سبحانه»

ربيع مصاحب منصور دوانيقي مي گويد روزي مجلسي در حضور منصور تشكيل شد كه امام صادق هم در آن حضور داشت مردي از هند كتب طبي را قرائت مي كرد و امام صادق سكوت كرده و گوش مي كرد پس هنگامي كه هندي از قرائت فارغ شد به امام صادق گفت « آيا مي خواهي چيزي از آنچه نزد من است» يعني ايا مي خواهي از اين علم طب خودم (كه قاعدتاً مكتب طب هندي بوده است) چيزي به تو بياموزم؟ امام در پاسخ فرمود:« نه، پس محققاً آنچه نزد من است بهتر از آنست كه نزد توست» سپس حضرت اصول مكتب خود را شرح مي دهد سپس مي گويد «آيا تصور مي كني من از كتابهاي طبي اين مطالب را آموخته ام؟» هندي مي گويد: بله حضرت مي فرمايد «نه به خدا قسم من جز از خداوند سبحان اخذ نكرده ام»

در ادامه روايت حضرت سؤالاتي از اين طبيب كرده و وي در پاسخ مي ماند و حضرت پس از پاسخ به تك تك اين سؤالها منبع علم خود را آباء خود و از پيامبر و نهايتا از خداوند جل جلاله اعلام مي كنند[1]

همچنين ايشان روايت ديگري از برخورد امام رضا (ع) با طبقه مترجمان طبي نقل مي كنند. مأمون در نيشابور بود و در مجلس او امام رضا و جماعتي از متطببين و فلاسفه مثل يوضّا ابن ماسويه و جبرئيل بن بختيشوع و صالح بن سلهمه الهندي حضور داشتند و بحث در مورد طب جريان يافت و در مورد آنچه باعث سلامت اجسام و قوام آنها مي شود و مأمون و انها كه در حضورش بودند غرق در اين بحث شدند و امام رضا (ع) ساكت بودند و چيزي نمي گفتند. مأمون به ايشان گفت چرا چيزي نمي گوييد و حضرت وعده دادند انچه در اين باب لازم است برای

وي خواهند نوشت و سپس حضرت در نامه اي اصول حفظ سلامتي را نگاشتند و در پايان ان تضمين كردند كه هركس به آنچه در اين رساله گفته شده است عمل كند به اذن خداوند متعال از هر دردي ايمن خواهد ماند و جسمش سالم خواهد ماند.

مأمون پس از دريافت نامه دستور مي دهد اين رساله را با آب طلا بنويسند فلذا در تاريخ به عنوان رساله المذهبه يا رساله ذهبيه مشهور است[2].

جبرئیل بن بختيشوع بن جور جيس نوه جور جيس بن جبرئيل، برجسته ترين عضو خانواده بختيشوع است. جور جيس نخستين نماينده بزرگ خانواده مشهور پزشكان مسيحي ايراني بختيشوع است كه در خدمت چند خليفه عباسي بوده و تاثير زيادي بر پزشكي مسلمانان در سده هاي 9-8 ميلادي به جا گذاشته است. جور جيس بيمارستان جندي شاپور را اداره مي كرد اما بعدها در سال 148 منصور خليفه عباسي او را به بغداد فرا خواند.

جور جيس را نخستين كسي مي دانند كه به ترجمه آثار پزشكي يوناني به عربي پرداخت. جبرئيل پزشك جعفر برمكي وزير مشهور بود و در دربار هارون الرشيد و مامون نيز خدمت مي كرد. او در گرداوري دست نويس هاي يوناني در پزشكي و دست نويس هاي ترجمه آنها شركت داشت.

يوحنابن ماسويه در دوره خدمت هارون الرشيد تا متوكل پزشك دربار عباسيان بود. در اين زمان در بغداد بيت الحكمه تاسيس شده بود هارون الرشيد ترتيب كار ترجمه آثار يوناني را به ماسويه سپرد[3].

بنابراين از سويي پزشكي در دوران خلافت خلفاء عباسي عمدتاً در دست دانشمندان ايراني مسيحي بوده كه با ترجمه آثار يونانيان مكتب طبي جديدي را در ميان مسلمانان پايه ريزي مي كردند اطباء هندي نيز در دربار حكومت حضور داشته اند. لكن ائمه در مقابل اين مكاتب، مكتب طبي مستقلي را كه متصل به وحي است معرفي نموده اند.

 شكل گيري مكتب طبي سنتي ايران

چنانكه بيان شد بزرگاني چون رازي، اهوازي و بوعلي به چهار منبع مهم براي دستيابي به علم طب دسترس داشته اند. 1. طب ايراني  2. طب هندي  3. طب يوناني  4. طب قرآني و حديثي   از اين ميان طب يوناني كه توسط مترجماني چون ابن ماسويه و حنين بن اسحاق به عربي ترجمه شده بود نظر ايشان را بيشتر جلب نموده و مورد استفاده قرار گرفته است. از سوي ديگر قرآن و حديث هيچگاه به عنوان يك مرجع براي حل مشكلات طبي يا پي ريزي مباني يك مكتب طبي مورد استفاده ايشان قرار نگرفته است. علت اين غفلت براي ما روشن نيست شايد احاديثي كه در دسترس ماست در اختيار ايشان نبوده و يا ديدگاه خاصي در استفاده از احاديث طبي داشته اند و يا اينكه حجم وسيع كتب ترجمه شده يوناني ناشي از نهضت ترجمه طراحي شده از سوي حكومت عباسيان عرصه را بر حضور قرآن و حديث در وادي طب تنگ نموده بود. در هر حال هر عاملي كه باعث اين انفكاك شد باعث شد تا احاديث و آيات طبي در كتب مجزايي تحت عناوين طب النبي، طب الائمه و... گردآوري شوند و در اينجا يك انفكاك بين دين و طب بوجود آمد. اتفاقي كه در مسيحيت نيافتاده و همواره طب و دين با هم آميخته بود تا انجا كه بسياري از اطباء بزرگ ايشان از راهبان و عالمان ديني ايشان بوده اند. اين اتحاد تا همين اواخر هم ديده مي شود مثلاً مندل كه قوانين ژنتيك وي را همه اهل فن به خوبي مي شناسند يك كشيش بوده است و پرستاران بيمارستانها از راهبه ها بوده و يا از بيماران در ديرها پرستاري مي شده است.

لازم به ذكر است كه دانشمندان بزرگ مسلمان چون رازي،اهوازي، بوعلي و... در دامان اسلام رشد كرده اند و توصيه هاي اكيد دين در مورد علم اندوزي و ارزش علم طب قطعاً در رشد ايشان مؤثر بوده است. همچنين ايشان مقلد متقدمين خويش نبوده و در بسياري از موارد به نقد يا رد نظرات گذشته از جمله نظرات بقراط و جالينوس نيز مي پرداخته اند. از اين جمله مي توان به كتاب الشكوك الي جالينوس رازي اشاره كرد. اين نوابغ روزگاران دور اين سرزمين با تكيه بر عقلانيت و نبوغ خويش از منابع طبي يوناني، ايراني و هندي بهره برده نقايص آنها را برطرف كردند و به آنها نظم و ترتيب بخشيده، آنها را مدون نمودند. ايشان به تجربه و آزمون باليني نيز ارزش فراواني قائل شدند و در نوشته هاي خود مكرراً به آن اشاره كرده اند. اهوازي در مقدمه كامل الصناعه مي گويد« و اذكر من امر المداواه و العلاج و التدبير بالاغذيه و الادويه ما قد وقعت التجارب عليه و اختاره القدماء و ما صحت منفعته و امتحانه» همانطور كه مشاهده مي شود وي تجربه و امتحان كردن را بسيار برجسته مي كند و در ادامه اين مطلب به اقوال بقراط و جالينوس خصوصاً در اصول و قوانين استشهاد مي كند اما در باب ادويه مي گويد كه به جاي روش يونانيان روش اطباء اقليم چهارم و عراق و فارس را كه به تجربه كثرت منفعت آن ثابت شده است در كتاب آورده است.

 كاربرد پسوند اسلامي

بايد توجه كرد كه وقتي پسوند اسلامي براي يك لفظ بكار مي رود بار معنايي خاصي بدنبال دارد. به عنوان مثال وقتي مي گوييم اقتصاد اسلامي يعني اقتصادي كه احكام شريعت در معاملات و عمليات بانكداري، بيمه و گمرك و... ساري و جاري باشد. وقتي جمهوري اسلامي تشكيل مي شود براي آنكه اين جمهوري اسلامي باشد ولي فقيه در نظر گرفته مي شود تا هدايت اين نظام در مسير اسلامي را تضمين كند. قوانين در اين نوع حكومت هنگامي قانون تلقي مي گردد كه فقهاء شوراي نگهبان عدم مغايرت آنها را با احكام اسلام تاييد كنند. پس وقتي كه يك مكتب طبي با استفاده از مكتب طبي ايران، هند و يونان بوجود مي آيد و عمده مترجمان و بنيان گذاران اوليه آن نيز مسيحي، يهودي يا مشرك هستند و نسبتي با قرآن و حديث ندارند نمي توان آن طب را طب اسلامي ناميد. به عبارت ديگر براي آنكه مشخص شود كه يك علم اسلامي هست يا نه بايد ببينيم در مصادر و منابع آن علم چقدر از منابع اصيل دين يعني قرآن و حديث بهره برداري شده است. شايد بتوان اين طب را طب مسلمانان ناميد اما طب اسلامي نامي ناهمگون با اين طب است. در هر حال قصد ما ايراد، توهين و تحقير طب سنتي ايران نيست كه مولف خود از دانشجويان و مروجين و درمانگران اين طب است، بلكه قصد ما ايجاد تفكيك و اصلاح در كاربرد واژگان و اصطلاحات مهم است.

پس همانطور كه نمي توان بدون مراجعه به قرآن و سنت فقه اسلامي داشت بدون مراجعه به ثقلين نمي توان طب اسلامي را فرض كرد. نتيجه آنكه آنچه به عنوان طب اسلامي رايج است و به آثار دانشمندان بزرگ مسلمان چون رازي، اهوازي، بوعلي و... نام طب اسلامي را نسبت مي دهند يك سوءتفاهم است و در طب اسلامي اولين و مهمترين خصوصيت مراجعه مستقيم به ثقلين شريف است.



 1 بحار الانوار ج 10 ص 205

۲ بحارالانوار ج 1 ابن ابي اصيبعه به نقل از مقدمه ترجمه كتاب الصيدنه في الطب