ولي در هيچ جاي قرآن سخن از «بشير»، به تنهايي، نيست. اين يك نكته رواني و تربيتي است و بر اين دلالت دارد كه براي ساختن بشر و تربيت او «انذار» مهمتر از «تبشير» است. به عبارت ديگر، عامل «ترس» در انسان مؤثرتر از عامل «اميد» است. آنجا كه انسان بخواهد در زندگي‌اش تغييري ايجاد كند و از اراده خويش بگذرد و رفتار ديگري را بر اساس پيشنهاد ديگران انتخاب كند، عامل «انذار» مؤثرتر از «تبشير» است و شايد به همين دليل است كه قرآن ويژگي «نذير» را به تنهايي براي پيامبران ذكر مي‌كند، نه ويژگي «بشير» را. به هر حال، در قرآن سه اسم تقريباً بر همه انبيا اطلاق شده است: نبيّ، رسول و نذير.

نذير به معني بيم دهنده و ترساننده است. هر پيامبري كه براي راهنمايي بشر و هدايت انسان‌ها مبعوث مي‌شود دعوتش همراه با «انذار» است؛ مردم را از فرجام كارهاي بد مي‌ترساند و از عواقب اعتقادات و افكار نادرست آنان بيم مي‌دهد تا از اين طريق از وقوع آنها جلوگيري كند.

رسول كسي است كه داراي رسالتي است و ازطرف كسي به سوي ديگري فرستاده مي‌شود. به يقين مي‌توان گفت كه بسياري از انبياء از طرف خدا رسالتي براي مردم داشته‌اند؛ خدا «مُرسِل» است، مردم «مُرسَل اليهم» و انبيا نيز «رسول» يا «مُرسَل». در واقع، كلمه «پيامبر» در فارسي، ترجمه «رسول» است.

در بين اين سه صفت، مفهوم نبي نيازمند توضيح بيشتري است: همانطور كه مي‌دانيد درباره ريشه كلمه نبي اختلافاتي هست. برخي بر اين باورند كه اين واژه از ماده «نبوة» به معناي «رفعت» است. و برخي مي‌گويند از ماده «نباء» به معني «خبر» اشتقاق يافته است. شايد احتمال دوم قوي‌تر باشد. هر چند همه انبياء از لحاظ معنويت و انسانيت مقام رفيعي دارند و افراد برجسته جامعه‌اند، ولي در مقام ذكر وساطت آنان بين خدا و انسان، اشاره به رفعت آنان چندان مناسبتي ندارد. از اين جهت، به احتمال قوي نبي از ماده «نبأ» است؛ يعني، كسي كه خبرهايي دارد كه ديگران از آن بي‌اطلاعند و اين اخبار ويژه، همان خبرهاي غيبي است. بنابراين، مي‌توانيم نبي را به معناي آگاه از غيب و كسي كه داراي خبرهاي غيبي است، معنا كنيم.

فرق رسول و نبي:

درباره اينكه مفهوم نبوت و رسالت و نيز مصداق اين دو چه نسبتي با يكديگر دارند، بحث‌هايي شده است. البته اگر نسبت بين مفهوم نبوّت و رسالت، عموم و خصوص مطلق باشد، طبعاً مصداق آن دو نيز همان نسبت را خواهند داشت، ولي با توجه به معناي لغوي اين دو، روشن مي‌شود كه بين اين دو مفهوم اشتراكي نيست. نبوّت چه به معناي «رفعت» و چه به معناي «با خبر بودن» باشد، به مفهوم رسالت نيست. بله، لازمه رسالت، كه داشتن پيامي است از طرف خدا، اين است كه رسول از آن پيام با خبر باشد، اما در متن مفهوم رسالت، معناي نبوّت گنجانده نشده است؛ هر چند با توجه به لوازم آن مي‌توان گفت مفهوم نبوّت از مفهوم رسالت ، اعم است.

از نظر مصداق نيز ـ آن طور كه از آيات، و شايد به شكل صريح‌تري از روايات، استفاده مي‌شود ـ بين نبوّت و رسالت نسبت عموم و خصوص مطلق است. ممكن است گفته شود: ادعاي اعم بودن نبوّت از رسالت با ظاهر بعضي از آيات سازگار نيست. مثلاً خداوند در برخي از آيات مي‌فرمايد:«و ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ اِلاّ ...»
3

«و ما پيش از تو (نيز) هيچ رسول و پيامبري را نفرستاديم جز اينكه ...»

در حالي كه اگر نبي اعم از رسول بود، بايد مي‌فرمود:«و ما ارسلنا من نبيّ» و رسول را ذكر نمي‌كرد، زيرا وقتي عام ذكر شود خاص نيز در ضمن آن هست و از اين رو ذكر خاص در كنار عام، با بلاغت سازگار نيست. همچنين خداوند درباره بعضي از پيامبران مي‌فرمايد:«... وَ كانَ رَسُولاً نَبيَّاً»
4 «... و فرستاده‌اي پيامبر بود.»

حال آنكه در مقام توصيف، ذكر عام بعد از خاص مطلوب نيست. مانند آنكه گفته شود:«فلان شخص اعلمِ فقهاست و فقيه نيز هست.» روشن است كه اعلم فقها بودن بيانگر معناي فقيه بودن نيز هست. اگر رسالت مستلزم نبوت باشد، ذكر «نبي» پس از آوردن «رسول» مناسبتي نخواهد داشت.

علامه طباطبايي (ره) پاسخ اين اشكال را در الميزان داده‌اند. به اعتقاد ايشان، «نبي» و «رسول» دو مفهوم متباين‌اند. هر چند رسالت مستلزم نبوّت نيز هست، ولي چنان نيست كه مفهوم نبوّت در مفهوم رسالت مندرج باشد؛ «رسول» يعني پيك، قاصد و كسي كه واسطه است و چيزي را از كسي به ديگري مي‌رساند. و «نبي» يعني كسي كه خبرهاي مهم و غيبي دارد. اين دو، مفهوماً با هم فرق دارند و اگر مصداقاً يكي اخص از ديگري است معنايش اين نيست كه مفهوماً جهت مشترك دارند. به ديگر سخن، عموم وخصوص به حسب مصداق است نه مفهوم.

اما تفاوت اين دو در چيست؟ پاسخ علامه آن است كه از ميان انبياء، رسول كسي است كه داراي رسالت خاصي است؛ گاه پيامبران به طور كلي به پرستش و اطاعت خدا و پيمودن راه حق ـ كه همان راه بندگي خداست ـ دعوت مي‌كنند، ولي گاه پيام خاصي را از سوي خدا براي امت خويش دارند، بنابراين، به كسي كه پيام مخصوصي از طرف خداوند دارد، رسول مي‌گويند و از آن جهت كه به طور كلي مردم را به راه حق فرا مي‌خواند، او را نبي مي‌نامند. با توجه به اين دو مفهوم مي‌توان جمله «كان رسولاً نبياً» را توجيه كرد: «رسولاً»‌ يعني رسالت خاصي براي قوم خاصي داشت و «نبياً»‌ يعني از اخبار غيبي آگاه بود كه در اين صورت، مشكل تكرار پيش نخواهد آمد.

آيه «ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي» نيز به اين دو مقام اشاره دارد. ممكن است دو مقام در كسي جمع شود و ممكن است جمع نشود. و لذا ضرورتي ندارد كه هر رسولي، نبي نيز باشد. سخن آيه هم شامل كساني است كه داراي مقام نبوّت نيز بوده‌اند، نيازمند دليل ديگري است. توجيه بالا با مفهوم لغوي نبوّت و رسالت نيز سازگار است. البته علامه طباطبايي، به تفاوت ديگري نيز اشاره مي‌كند كه بر خلاف تفاوت اول، از معناي لغوي اين دو واژه قابل استفاده نيست، بلكه مأخذ آن روايات است. رواياتي هم در كافي هست كه مي‌فرمايد: رسول كسي بوده كه فرشته وحي را در بيداري مي‌ديده و با او سخن مي‌گفته است، ولي نبي كسي است كه در خواب به او وحي مي‌شده است.
5 چنين فرقي، همچنان كه گفتيم، از واژه نبي و رسول استفاده نمي‌شود، بلكه يك خصوصيت خارجي است. جنسيت پيامبران

يكي از مطالب عمومي ديگري كه قرآن كريم درباره پيامبران ذكر مي‌كند، آن است كه همه انبياء مرد بوده‌اند.

«وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ اِلاّ رِجالاً نُوحي اِلَيْهِم مِنْ اَهْلِ القُري ...»
6 «و پيش از تو (نيز) جز مرداني از اهل شهرها را ـ كه به آنان وحي مي‌كرديم ـ نفرستاديم ...» «وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ اِلاّ رِجالاً نُوحي اِلَيْهِم فَسْئَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»7

«و پيش از تو (نيز) جز مرداني را كه به آنان وحي مي‌كرديم، گسيل نداشتيم. اگر نمي‌دانيد از پژوهندگان كتاب‌هاي آسماني بپرسيد.»

«وَ ما اَرْسَلْنا قَبْلِكَ اِلاّ رِجالاً نُوحي اِلَيْهِمْ ... »
8 «و پيش از تو (نيز) جز مرداني را كه به آنان وحي مي‌كرديم، گسيل نداشتيم.»

همان گونه كه ملاحظه مي‌شود، ظاهر آيات ياد شده، بلكه مفاد صريح آنها، اين است كه همه پيامبران مرد بوده و از ميان زنان، پيامبري برانگيخته نشده است

همزباني با قوم خويش

يكي ديگر از اوصاف عمومي پيامبران در قرآن آن است كه هر پيامبري به زبانِ امّت خويش مبعوث مي‌شده و رسولي كه براي قوم خاصي رسالت داشته، به زبان همان قوم سخن مي‌گفته است. حتي پيامبراني كه داراي رسالت عمومي و جهاني‌اند، به زبان آن قومي كه از ميان آنان برخاسته و در بين آنان مي‌زيسته‌اند، تكلم مي‌كردند. آيات ذيل‌‌ حكايت از همزباني پيامبران با قوم خويش دارند:

«فَاِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُم يَتَذَكَّرُونَ ...»
9 «در حقيقت، (قرآن) را بر زبان تو آسان گردانيديم، اميد كه پند پذيرند.»

«نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الاَمينُ، عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ، بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ»
10 «روح الامين آن را بر دلت نازل كرد، تا از (جمله) هشدار دهندگان باشي؛ به زبان عربي روشن.» آيه دوم بر اين معنا دلالت مي‌كند كه قرآن كريم به زبان عربي روشن نازل شده است.

پی نوشتها----------------------:


۱ . فاطر/ 24.
2
. ترجمه آيه بر اساس ترجمه آقاي فولادوند است.
3
.حج/52 .
4
. مريم/51 .
5
. ر.ك به: كليني، (الاصول الكافي)، كتاب الحجة، باب الفرق بين الرسول و النبي و المحدّث.
6
. يوسف/ 109.
7
. نحل/ 43.
8
. انبياء/ 7.
9
. دخان/58 .
10 . شعرا/195-193 آيت الله مصباح يزدي- راهنما شناسي، ص13